جعفر احمدی/
در روزهای اخیر ویدئویی از ترانهخوانی و رقص صادق بوقی پیرمرد ۷۰ساله رشتی در فضای مجازی منتشر شد. پس از انتشار این ویدئو، صفحه اینستاگرام منتسب به این فرد از دسترس خارج شد. در روزهای گذشته، آهنگ و ویدئوهای صادق بوقی بهسرعت به سوژه ترند شبکههای اجتماعی تبدیل شد و به آن سوی مرزهای ایران نیز رسید؛ به طوری که یک گروه در تانزانیا با انتشار یک ویدئوی ویژه با استفاده از آهنگ صادق بوقی، به این چهره ابراز علاقه کردند. فارغ از نگاه سیاسی و تقابل موضع سیستم با مردم در این زمینه، این موضوع پیامی مهم به نهادها، متولیان و سیاستگذران فرهنگی کشور دارد که در این جستار به آنها اشاره میشود.
در کشور ما نزدیک به ۱۴ نهاد و سازمان مختلف مأموریت انجام فعالیتهای فرهنگی را بر عهده دارند و از بودجه مملکت برای اجرای فعالیتهای فرهنگی هزینه میکنند؛ اما هیچیک از این نهادها به اندازه صادق بوقی ۷۰ساله در جذب مخاطب و ایجاد رضایتمندی در مردم ـ یا دستکم طیف وسیعی از مردم ـ موفق نبودهاند. کافی است صداوسیما را با آنهمه بودجه، امکانات، نیروی انسانی و ابزارهای رسانهای که در اختیار دارد، با صادق بوقی مقایسه کنید تا متوجه شوید که صادق بوقی بسیار موفقتر از صداوسیما عمل کرده است؛ چون شمار زیادی از کاربران شبکههای اجتماعی با انتشار ویدئوهای رقصهای گروهی خود، از او حمایت کردند؛ چیزی که آرزوی صداوسیما یا هر نهاد فرهنگی دیگر است.
اما پاسخ به این پرسش را که چرا برنامههای فرهنگی در کشور ما با اینهمه بودجه و سازمان عریض و طول نتوانسته دستاوردی داشته باشد، باید به سیاست فرهنگی کشور ارجاع داد. سیاست فرهنگی به طور عام بر ارزشها و اصولی اطلاق میشود که اهداف اصلی و غایی در حوزه فرهنگ را ارائه میدهند. این اصول و ارزشها درواقع، خطمشیهای دستاندرکاران مدیریت فرهنگی را برای تصمیمات و اقدامات برای تأثیرگذاری بر زندگی فرهنگی مردم مشخص میکند. سیاست فرهنگی اغلب از طرف حکومتها مشخص و سرمشق و الگویی برای انجام فعالیتهای فرهنگی میشود. در کشور ما سیاست فرهنگی حفظ محور الگوی غالب است. هدف این سیاست حفظ ارزشهای اسلامی است و این الگو بر کل فعالیتها و برنامههای فرهنگی سایه انداخته است. واقعیت این است که خطای استراتژیک سیاستگذاران فرهنگی دقیقا از اینجا ناشی میشود؛ چراکه فرهنگ را مساوی با ارزشها میدانند و این در حالی است که فرهنگ عناصر مختلفی دارد. فرهنگ شامل هنر، ادبیات، آداب و رسوم و دیگر ارزشهای مربوط به زندگی فرهنگی میشود. بیتوجهی به این عناصر یا داشتن نگاه صِرف دینی و مذهبی به این عناصر، باعث شده است شکاف عمیقی بین عرضه و تقاضای برنامههای فرهنگی ایجاد شود. به عبارتی دیگر برنامههای فرهنگی نهادهای دولتی همسو با ذائقه فرهنگی شهروندان نیست.
در کشورهای توسعهیافته عموما دولتها سمت و سوی فعالیتهای فرهنگی را تعیین نمیکنند؛ بلکه آنها بیشتر نقش حامی و ناظر فعالیتها و برنامههای فرهنگی هستند. سیاست فرهنگی این کشورها از پایین به بالاست؛ یعنی این خود مردم هستند که تعیین میکنند که برای توسعه زندگی فرهنگیشان نیاز به چه کالاها، محصولات و خدمات فرهنگی دارند و بخش خصوصی هم با توجه به نیازهای فرهنگی اعلامشده، اقدام به برنامهریزی فرهنگی میکنند. مسلم است که چنین نگاهی به فرهنگ و برنامههای فرهنگی، متقاضی و مخاطب هم خواهد داشت.
زمانی که تصمیمات برای دغدغههای عمومی در اتاقهای در بسته و براساس سلیقههای عدهای خاص گرفته میشود، مشخص است که مخاطب این برنامهها عموم مردم نیستند و درنتیجه تمایلی هم به مشارکت در این برنامهها نخواهند داشت. جامعه برای توسعه فرهنگی نیاز به یک زندگی فرهنگی پرجنبوجوشتر، فراگیرتر و خلاقانهتر دارد. بیتوجهی سیاستگذاران فرهنگی به هنر، خطای استراتژیک دیگری است. گویا آنها از این ظرفیت بشری غافلاند و نمیدانند که این هنر است که مردم را غنی میکند، زیبا میکند، قدرت بیان میدهد و آنها را سرگرم میکند. همه اینها دلایل خوبی برای سرمایهگذاری در خلاقیت هنری است. بسیاری از بحرانهای فرهنگی را که اکنون کشور با آن مواجه هست، با هنر میتوان درمان کرد. درمان این بحرانها کار سیاستمداران نیست؛ بلکه کار هنرمندان است؛ چون کار هنرمندان راهی اثباتشده برای پرورش تخیل و همدلی است.
اینکه یک مرد ۷۰ساله توان تشخیص این را دارد که نیاز و ذائقه فرهنگی مردم چیست و برای پاسخ به این نیاز از اینهمه نهاد فرهنگی با آنهمه بودجه و امکانات سبقت میگیرد و بوقی هشدارآمیز به آنها حواله میکند، نشنیدنی نیست. سالهاست این هشدارها را نادیده گرفتهاند و بر اصول و ارزشهای خود پافشاری کردهاند؛ اما آنچه از این اصرار و پافشاریها در زندگی مردم مشاهده میشود، شکاف عمیق بین دغدغههای فرهنگی مردم و سیاستگذاران فرهنگی است. جالب اینکه آنها با این سبک و سیاق، هیچگونه دستاورد فرهنگی درخورتوجهی هم نداشتهاند؛ ولی عجیب است که بر ادامه همین سیاستها در فرهنگ پافشاری میکنند.
بدونشک فرهنگ کلید موفقیت آینده است که نیاز به اتخاذ یک سیاست فرهنگی توسعهمحور دارد؛ سیاستی که حقوق فرهنگی همه شهروندان را به رسمیت بشناسد و در راستای احقاق این حقوق گامهای اساسی و واقعبینانه بردارد. نگاه ابزاری و ایدئولوژیک به فرهنگ، نهایتا منجر به ترویج یک فرهنگ دولتی در جامعه میشود که ممکن است سنخیتی با فرهنگ عمومی نداشته باشد. رقص صادق بوقی و استقبال کاربران شبکههای اجتماعی از آن، زنگ هشداری است به سیاستگذاران فرهنگی کشور که برای برنامهریزی فرهنگی باید صدای مردم و دغدغههای واقعی مردم را انعکاس دهند. امید است که سیاستگذاران فرهنگی این بوق هشدار صادق بوقی را نادیده نگیرند.